بحثی را كه مایلم در مورد آن نكاتی را خدمتتان عرض كنم در مورد بحران معنویت است. اما برای بحث در باب بحران معنویت به خصوص با تأكید بر مفهوم و واژه بحران، لازم است که 3 مرحله را پشت سر بگذاریم.

مرحله اول این است كه مشخص کنیم مرادمان از زندگی معنوی و به بیان دیگر معنویت چیست؟ به چه چیزی معنویت می‌گوییم؟ بخصوص اینکه معنویت به چند مقوله دیگر بسیار نزدیک است و برای شناخت معنویت بیشترین كاری كه باید كرد،...

بحثی را كه مایلم در مورد آن نكاتی را خدمتتان عرض كنم در مورد بحران معنویت است. اما برای بحث در باب بحران معنویت به خصوص با تأكید بر مفهوم و واژه بحران، لازم است که 3 مرحله را پشت سر بگذاریم.

مرحله اول این است كه مشخص کنیم مرادمان از زندگی معنوی و به بیان دیگر معنویت چیست؟ به چه چیزی معنویت می‌گوییم؟ بخصوص اینکه معنویت به چند مقوله دیگر بسیار نزدیک است و برای شناخت معنویت بیشترین كاری كه باید كرد، تشخیص معنویت از این چند پدیده نزدیك به معنویت و نه دقیقاً خود معنویت است. در مرحله دوم برای این كه معلوم شود معنویت و زندگی معنوی چیست، سؤال بر سر این است كه چه عواملی می‌توانند این زندگی معنوی را تأمین كنند. به تعبیر دیگر چه اموری هستند كه وقتی دست به دست هم می‌دهند برای ما زندگی‌‌ای فراهم می‌كنند كه می‌توان از آن به زندگی معنوی تعبیر كرد. مجموعه علتهای ناقصه زندگی  معنوی كه مجموعاً علت تامه زندگی معنوی را تشكیل می‌دهند، چه چیزهایی هستند. چه چیزهایی است كه اگر من فاقد آنها باشم، فاقد زندگی  معنوی‌ام و اگر واجد آنها باشم، واجد زندگی معنوی. به تعبیر دیگر باید زندگی معنوی را معلولی دانست، كه علتهای این معلول مجموعه اموری‌اند كه تحت عنوان عوامل زندگی معنوی می‌توان از آن یاد كرد. بنابراین در مرحله دوم، بحث بر سر عواملی است كه زاینده و پدیدآورنده این زندگی معنوی هستند. در مرحله سوم، به خود بحران معنویت می‌پردازیم؛ و اینکه در این حال كه هویت معنویت بر ما معلوم است و می‌دانیم كه چه عواملی آن را به وجود می‌آورند، به چه معنا می‌شود دم از بحران معنویت زد؟ در مرحله سوم ما به مشكلاتی می‌پردازیم كه بر سر راه كسانی است كه می‌خواهند زندگی معنوی را در پیش بگیرند؛ و در آنجا خواهم گفت كه چون این مشكلات تا حدی است كه به نظر می‌رسد، نزدیك است به نشدنی بودن زندگی معنوی منجر شود، از این جهت تعبیر بحران معنویت تعبیر مبالغه‌آمیز و نابه‌جایی نیست. اگر گفته می‌شد مشكلات معنوی زیستن، تا این حد بر این مشكلات تأكید نمی‌شد كه وقتی تعبیر بحران معنویت به كار ببریم, و این به این معناست كه مشكلاتی بیشتر از آنچه بشود آنها را رفع كرد بر سر معنوی زیستن وجود دارد.

قسمت اول: مراد از معنویت چیست؟

خیلی‌ها وقتی در روزگار جدید دم از معنویت زده می‌شود، تصورشان از معنویت، دینداری است و گمان می‌كنند معنویت یعنی متدین بودن یا دینداری و یا دین‌ورزی. اما در عین حال كه معنویت ستیزه و مخالفتی با دینداری ندارد ولی با این حال معنویت به معنای دینداری نیست. البته معنویت با این كه شما به یكی از ادیان كم یا بیش التزام عملی یا نظری داشته باشید ناسازگار نیست، اما در عین حال عهد و اخوت هم با هیچ دین یا مذهب خاصی نبسته است و بنابراین شما می‌توانید به هر دین یا مذهبی پایبند باشید و در عین حال معنوی باشید، یا به هیچ دین و مذهب خاصی پایبند نباشید و در عین حال باز هم معنوی باشید. به تعبیر منطقی معنویت نسبت به دین به طور كلی و نسبت به هر دین خاصی بطور اخص، لااقتضی است.

پس هر سه، هم دیندار بودن به یك دین و مذهب خاص، هم دیندار نبودن به یك دین و مذهب خاص، هم دیندار نبودن به معنای كلی، با معنوی بودن سازگار است؛ اما به هر حال خود معنویت به معنای دینداری نیست. معنویت پدیده‌ای است كه اگر چه خیلی به دینداری نزدیك است اما به معنای دینداری مطلق نیست.

به همین ترتیب معنویت به معنای عرفان هم نیست. چنین نیست كه اگر بگوییم كسی معنوی است یعنی عارف است یا لااقل به این معناست كه اهل سیر و سلوك عرفانی است. یعنی همان داستانی كه در رابطه با معنویت و دین گفته شد، می‌توانیم به عیناً نسبت به معنویت و عرفان نیز تكرار كنیم. شما می‌توانید به یك نظام عرفانی خاص التزام عملی یا نظری داشته باشید، یا نداشته باشید و در هر دو حال معنوی باشید یا نباشید. البته به این معنا هم نیست كه معنویت به عرفان هم به طور كلی وابستگی نداشته باشد.

معنویت به معنای هر گونه اخلاقی زیستن هم نیست. یعنی بین معنویت و اخلاق هم مرز هست، البته در معنویت یک نوع اخلاق خاص حاکم است اما به این معنا نیست كه هر كه اخلاقی زندگی می‌كند معنوی است؛ اما به این معنا هست كه هر كه معنوی زندگی می‌کند، به گونه‌ای زندگی اخلاقی قائل است. به تعبیر دیگری معنویت یك نوع اخلاق خاص را اقتضاء می‌كند ولی تنها یك نوع اخلاق خاص را اقتضاء می‌كند نه هر نوع اخلاقی را. بنابراین هر كس اخلاقی زندگی می‌كند لزوماً معنوی نیست.

معنویت به یک معنای چهارمی هم نیست و آن هم التزام به دینهای عصر جدید است. یعنی معنویت به معنای دینهای عصر جدید هم نیست. ما در عصرمان دینهای جدیدی داریم كه از آنها تحت نام new age  [در ترجمه تحت‌الفظی به معنای عصر جدید است ولی اصطلاحاً به "دینهای عصر جدید" اطلاق می‌شود. ویراستار] یاد می‌کنیم كه در حدود یك قرن و نیم است كه در فرهنگ غرب از عمرشان می‌گذرد. اینها هم كم یا بیش قرابتی با معنویت، دین و عرفان دارند اما هیچ یك از این جنبشهای دینی جدید هم مراد ما از معنویت نیست. البته شكی هم نیست كه این جنبشهای دینی جدید روز به روز نفوذشان در غرب بیشتر شده و می‌شود. روز به روز بازگشت انسانها از ادیان تاریخی و نهادینه باعث رواج این جنبشهای دینی جدید شده كه البته این جنبشهای دینی از لحاظ نقاط قوت و ضعفشان، واگرایی و هم‌گرایی‌شان مانند هم نیستند. بعضی واگراترند و بعضی هم‌گراتر. از حیث اینكه تا چه حد به ادیان تاریخی شباهت دارند هم، مانند هم نیستند. از حیث اینكه تا  چه حد التقاطی هستند یا التقاطی نیستند هم با هم تفاوت دارند. داستانهای فراوانی در این باب می‌شود گفت، اما بهر حال مراد از معنویت التزام به هیچ یك از این جنبشهای دینی جدید هم نیست. 

تا اینجا تنها گفته شد كه معنویت چه چیزی نیست اما از اینكه چه چیزی هست سخنی به میان نیامد. قبل از اینكه دقیقاً مشخص شود كه معنویت چیست، می‌خواهم به یك نكته توجه كنم و آن اینکه كه معنویت با همه آنچه كه ذكر شد كه نیست اما از همه آنها درس‌آموزی دارد. یعنی معنویت می‌تواند از عرفان از دین از اخلاق و از جنبشهای دینی جدید، درس‌آموزی‌هایی داشته باشد. از همه اینها می‌تواند چیزی بیاموزد اما در كل هیچ التزامی به هیچ یك از آنها ندارد. 

حال در باب معنویت غیر از این نكات سلبی كه درباره آن ذكر شد مایلم چند نكات ایجابی نیز درباره آن ذکر کنم. می‌توانیم مراد خود را از معنویت به این صورت تصویر كنیم: به نظر می‌آید كه هر انسانی جدا از اینكه در چه مكانی، در چه زمانی و در چه اوضاع و احوالی زندگی می‌كند، دوست دارد كه زندگی‌‌اش همراه با مؤلفه یا مؤلفه‌هایی سپری شود و زندگی وی با صفت یا صفاتی توأم باشد. در باب آن صفات كه همه انسانها دوست دارند كه زندگی‌شان واجد آن صفت یا صفات باشد سخنهای بسیاری گفته شده است؛ اما به نظر من (که از این جهت از آموزه‌های ویتگنشتاین نیز بسیار بهره می برم) انسان همواره به دنبال زندگی‌ای بوده است که حداقل یک صفت در آن وجود داشته باشد و آن صفت، صفت "امن و آرامش" است. امن و آرامش، نكته جامع همه نکات مثبتی است كه انسانها می‌خواهند در زندگی‌‌شان  وجود داشته باشد. البته قبل از ویتگنشتاین هم كسانی گفته بودند كه غایت قصوای زندگی آدمیان زندگی همراه با احساس امنیت و احساس آرامش است؛ به عنوان مثال در میان بنیانگذاران مذاهب، بودا بسیار بر این نكته تأكید داشت كه زندگیِ  همراه با آرامش زندگی است كه همه ما می‌خواهیم داشته باشیم. 

 زندگی همراه با آرامش زندگی است که در آن اضطراب و دغدغه، تشویش و دل‌نگرانی در آن راه ندارد و همه چیزهایی كه به نوعی با آرامش ناسازگاری دارند در این زندگی به چشم نمی‌خورد؛ این آرامش هم آرامشی است در ساحت جسم و بدن، هم آرامشی است در ساحت ذهن و هم آرامشی در ساحت جان یا به تعبیر نادقیق‌تر ولی متعارف‌تر در ساحت روان. و این نوع آرامش، آرامشی است كه همه ما خواهان آنیم كه در زندگیمان وجود داشته باشد. البته این مسئله به این معنا نیست كه ما می‌توانیم نظام پیرامون خود را چنان تنظیم كنیم كه زندگی ما آرامش داشته باشد و یا بتوانیم در محیط پیرامون خود چنان ماهرانه دخل و تصرف كنیم و چنان این محیط را به هر صورت كه بخواهیم، تغییر دهیم كه قادر باشیم در آن با آرامش زندگی  كنیم. كسانی كه به دنبال امن و آرامشند می‌دانند كه جهان به لحاظ وضعیت بیرونی‌اش مساعد این وضع و حال نیست، یعنی چنان نیست كه بتوان آن را از خود جهان انتظار داشت، اما می‌شود در در?